دن یک پسر مجرد بود که با پدر پولدارش زندگی و در شرکت پدرش می کرد. دن وقتی فهمید پدرش مریضه و اونم تنها وارثشه فکر کرد که باید به فکر همسری باشه که آیندش باهاش تقسیم کنه.
یه روز صبح دن در یه ملاقات اتفاقی بهترین و زیباترین دختر عمرش را دید. و در حالی که نفسش از دیدن زیبایی اون دختر بند آومده بود به او گفت شاید من یه پسر معمولی به نظر بیام ولی تا چند سال دیگه پدرم میمیره و من وارث 200 میلیون دلار خواهم شد.
دختر هیجان زده شد و از دن تقاضای کارت و آدرس محل کارش را کرد و سه روز بعد.... اون دختر نامادری اون پسر شد!
بله دوستان الکی نیست که میگن فکر اقتصادی زنان بهتر از مردان است!!!
[+] نوشته
شده توسط اقتصاد 85 در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,
در ساعت12:45 | |
داستان کوتاه
یک مرد یزدی بر خری سوار بود و پسرش پشت سر خر راه میرفت و خر را میراند. حوالی ظهر شد، پسر تکه نانی از جیب خود درآورد و در دهن نهاد و همچنان که طی طریق میکرد، نان را هم میخورد.
پدر در این وقت خواست از پسر چیزی سؤال کند. او را به اسم خواند. پسر فوراً جواب داد: «بله» و البته چون دهن را باز کرد که بله بگوید، لقمه از دهنش بیرون افتاد. پدر درحالی که خشمگین به نظر میرسید با لهجه غلیظ یزدی گفت: ـ بله و زهرمار! چه موقع بله گفتن است؟ به جای بله، بگو «هون» که هم جواب مرا داده باشی، هم نانت را خورده باشی و هم خرت را رانده باشی!
[+] نوشته
شده توسط اقتصاد 85 در چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,
در ساعت10:58 | |
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره وبلاگ
به وبلاگ بچه های اقتصاد 85 دانشکده علوم اداری دانشگاه فردوسی خوش آمدید.
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
بچه های اقتصاد
85 (دانشگاه
فردوسی مشهد)
و آدرس
economy85.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.